توصیه شهید جعفر رجبلو این بود که حجاب و حقالناس را خیلی رعایت کنید مخصوصا بر رعایت حقالناس خیلی تاکید داشت و حتی ذرهای به گردن شما نباشد که خیلی نزد خداوند مهم است.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «گلستان ما»، مادر شهید جعفر رجبلو گفت: هدیهای از طرف خداوند بود و از کودکی خبر شهادتش به مادر گفته شده بود، گلگونکفن حضرت قاسم (ع) میشد و همیشه با خودش بیت «این گلگون کفن از کجا آمده از سفر کرببلا آمده» را زمزمه میکرد.
شهید جعفر رجبلو فرزند نادر متولد ۱۳۴۳ در روز دوم عید ساعت چهار بعدازظهر بدنیا آمده بود. ساکن رامیان و در محله رجبلوها زندگی میکرد نام مادرش ثریا خانم است مادر شهید جعفر خانه دار و پدرش کشاورز بود.
جهت زنده نگه داشتن یاد و خاطره و عبرت از خصوصیات و منش اخلاقیات شهدا به سراغ مادر شهید جعفر رجبلو رفتیم و گفتگویی با وی داشتیم که شرح این گفتگو در ذیل آورده شده است.
مادر شهید با تمام کسالت دوران سالمندی اما با رویی گشاده ما را به منزلش فراخواند و با چهرهای متبسم و آرام و با لطافت و محبت خاص مادرانه پذیرای ما شد. با شوق به سوالات ما بطور کامل پاسخگو بود تا مبادا گوشهای از خاطرات فرزندش ناگفته بماند.
مادر میگوید: با توسل به ائمه خداوند جعفر را به ما هدیه داد. در دوران کودکی سیدی از شهادت فرزندم در سن ۱۷ سالگی خبر داد و همانطور که گفته بود شهید جعفر در سن ۱۷سالگی و در سال ۱۳۶۰به شهادت رسید.
مادرش در ادامه از خصوصیات اخلاقی شهیدش برای ما میگوید: دوران ابتدایی را در مدرسه شهید کرمعلی گذراند. بعد از مدرسه و انجام تکالیف به مسجد میرفت، در هیئتها مشغول فعالیت بود، با هوش و زرنگ بود و در درسها به همکلاسیهایش کمک میکرد او علاوه بر درس خواندن و فعالیت در مساجد و هیئتها به پدرش نیز کمک میکرد.
نمازش ترک نمیشد. بسیارخوش اخلاق و مهربان بود و به همه کمک میکرد و در عزاداری امام حسین(ع) همیشه گلگون کفن حضرت قاسم(ع) می شدو ارادت خاصی به امام حسین(ع) و حضرت قاسم «ع» داشت. بین ورزشها کشتی را خیلی دوست داشت و در این رشته مقامات زیادی آورده بود.
مادرشهید جعفر از زمان جبهه رفتن شهیدش میگوید: دبیرستانی بود که یک روز هنگام برگشت از مدرسه از من تقاضای رضایتنامه برای رفتن به جبهه را درخواست کرد، من به او گفتم که مادر جان راهی که به سمت خداست من نه نمیگویم.
برای اینکه من را قانع کند میگفت مادر، شهیدان رجایی و باهنر رفتند شهید شدندمن هم باید شهید شوم رضایت نامه را با شهید قربانعلی بای که از دوستان نزدیک پسرم بود به بسیج بردند ولی بخاطر سن کم به آنها اجازه رفتن به جبهه را نداده بودند با حالت غمگین و افسرده به خانه برگشتند.
بالاخره اسم آنها برای جبهه نوشته شد و به من میگفت اگر شهید شدم دست خداست تو نیز توکلت به خداباشد و همیشه میگفت که شهادت نصیب من است و همیشه با خودش این بیت را زمزمه میکرد این گلگون کفن از کجا آمده از سفر کرببلا آمده.
مادر از اعزام به جبهه رفتن فرزندش بیان کرد: روزی که میخواست اعزام شود به من و خواهرانش گفت که شما دنبال من نیایید چون گریه میکنید و میترسم که طاقت گریه شما را نداشته باشم او تنها رفت ولی من و دخترم بدون اطلاعش به بدرقهاش رفتیم.
مادرش میگوید: ازشهادت فرزندم آگاه شده بودم و از طرف دیگر ابراز ناراحتی میکردم از اینکه شاید پدرش برای فرستادن شهید جعفر به جبهه از دستم ناراضی باشد. یک شب خواب دیدم که همه مردم علم در دست دارند و به مزار میروند و من نگران بودم که مبادا به آنها نرسم و دست همه مردم ظرفهای مسی که آیات قرآن بر روی آن نوشته بود در حال درست کردن چیزی بودند رفتم جلو و دیدم که داخل ظرفها حنا بود و داشتند حنا میبردند و زمانی که از خواب بیدار شدم به یقین رسیدم که فرزندم به شهادت میرسد.
مادرش در باره خبر شهادت فرزندش میگوید: همه همسایهها و خویشاوندان من از شهادت فرزندم خبر داشتند من برای کار کردن بیرون رفته بودم زمانیکه برگشتم دیدم که دخترم گریه میکند وقتی از او علت گریهاش را پرسیدم در حالیکه در حال دوخت و دوز بود جوابم را نداد شب زمانیکه داماد و دخترم به خانه ما آمدند با زهم به من چیزی نگفتند و صبح که شد برادر همسرم آمد و خبر شهادت فرزندم را به من داد.
خواهر شهید بعد از گذشت سالها از شهادت برادرش باز هم که از خاطرات شهیدش به زبان میآورد اشک از گونههایش جاری میشود و گفت: در پارک مشغول بازی بودیم زمانیکه به مزار رفتیم تازه متوجه شدم که یک برادر دوست داشتنی را از دست دادهایم.
خواهر از خاطرات برادر شهیدش میگوید: برادرم خیلی من را دوست داشت و تکیه گاه من در تمام کارهایم.
وی ادامه میدهد: برای ما آش نذری آورده بودند و یک قاشق آش به دهان من میداد و یک قاشق خودش میخورد داخل آش فلفل قرمزی بود که به دهان من افتاد برادرم وقتی متوجه شد تلاش در برطرف کردن تندی فلفل از دهانم بود.
بعد از اینکه به یک سنی رسیدم همیشه خواب برادرم را میدیدم یک شب به خوابم آمده بود و در خواب گفتم که نرو تا مادر را صدا کنم و گفت نه باید بروم عروسی شهید عبداله قوانلو است تا دم در رفتم ولی نگذاشت بیرون بروم و با من خداحافظی کرد و رفت.
توصیهای که همیشه برادرم به مامی کرد این بود که حجاب و حق الناس را خیلی رعایت کنید مخصوصا بر رعایت حق الناس خیلی تاکید داشت و حتی ذرهای به گردن شما نباشد که خیلی نزد خداوند مهم است.
آخرین جملهای که خواهر کوچک شهید از او به یاد دارد میگوید که کلاس دوم ابتدایی بودم که موضوع انشایی در باره برابری داشتم که برادم به من گفت که بنویسم «برابری، برادری حکومت عدل علی «ع» است» که من زمانیکه انشایم را در کلاس خواندم معلم انشایم خیلی خوشش آمد و از من خواست تا آن را بر روی تخته بنویسم.
انتهای خبر/
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد